سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنام خدا

تکرار خورشید

آنروز وقتی مرد می رفت بیرون ز قاب در چو خورشید

 عینا شبیه ماه و خورشید دورش زنی با آب چرخید

هی چرخ زد دورش کمی هم از آب روی دست او ریخت

یک شاخه گل از آب برداشت دور و برش را خوب پایید

گل را بروی سینه مرد چسباند با سنجاق سینه

یک جرعه از آن دزدکی خورد گویی لبی از جام بوسید

وقتی که جام آب را او پشت سر مردش زمین ریخت

خورشید ما خم شد خودش را روی زمین انگار می دید

روز و شب و روز و شب و روز از رفتن خورشید می رفت

ماه از تنش هی کاست هی کاست تا شد هلال آن ماه تابان

سرما و سوز و برف سنگین شب‌های طولانی و سرسخت

آن روزها انگار کوچه نقاشی بود از زمستان

یک روز از آن روزها هم زنگ در خانه صدا کرد

دو زن و مردی با لباس سبز سپاه پاسداران

مهمان ماه ما شدند و از خانه ی خورشید رفتند

هی پر شد و خالی از آن روز خانه ز فامیل و ز مهمان

هی شامهای تیره طی شد هی روزها پی در پی اما

نه روشنی دیگر نیامد خورشید گم شد در بیابان

 تنها چراغ خانه ی ماه فانوسی از خورشید ما بود

فانوسی از جنس پدر که مثل پدر هم می درخشید

کم کم که فانوس از گذار شب‌های طولانی گذر کرد

مثل پدر سر زد به بالا تا آسمان پل زد چو خورشید

حالا که ماه از نور فرزند روشن شده افسوس افسوس

گویا دوباره ابر تیره در آسمان عشق غرید

در سرزمین خواهر عشق دشمن زده خیمه دوباره

مثل پدر خورشید نوپا عزم سفر دارد ، بیایید

از نو عروس او چه گویم چون مادرش یک ماه کامل

امروز با یک کاسه ی آب دورش میان کوچه چرخید

 

علی عشق – سمنان – تابستان 96




تاریخ : پنج شنبه 97/10/13 | 1:34 صبح | نویسنده : علی عشق | نظر

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس