سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

قناری

با نگاهی غریب و پرسش گر دیدم از چشمش آب جاری نیست

تکه های قفس شکسته ولی نغمه ای بر لب قناری نیست

ناگهان دست من به پایش خورد رودی از سمت آسمان به زمین

تکه ای آهن مذاب انگار سنگ سختی میان چشمه همین

 پاش سنگین درست مثل درخت هرچه کردم ز جا بلند نشد

دست خود را به آسمان می داد از زمین داشت او جدا می شد

گفتمش : نامه ای ، پلاکی ، گفت : نامه ؟ ! آری ، نوشته ام ، گفتم

بده من ، گفت : نیست همراهم ، بی خیالی او برآشفتم

گفت آشفتگی تو از چیست ؟ گفتم : آخر نشانه ای دلبند

دسته ای از پلاک دستم داد ، گفت اینها همه شهید شدند

ناگهان یک صدای وهم آلود ، سخت از موج آن زمین خوردم

فکر کردم که من شهید شدم ، ره به بالا از آن زمین بردم

لحظاتی گذشت فهمیدم که نه انگار زنده ام ، بی حال

پاشدم دیدم از قناری نیست غیر یک چند تکه از پر و بال

پروبالی که داد پروازش گرچه افتاده بود روی زمین

پر و بالی نه چون پر پرواز پر و بالی ز جنس سبز یقین

سالهایی گذشت از آن روز ، روز تلخی که من اسیر شدم

بسکه چسبیده ام به این دنیا بال هایم شکسته پیر شدم

گاه شبها بخواب می بینم که قناری غریب می خواند

روزی این لاشخور قناری بود راز آن را رقیب می داند

 علی عشق - 1386




تاریخ : پنج شنبه 97/10/13 | 1:46 صبح | نویسنده : علی عشق | نظر

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس