بسم الله الرحمن الرحیم
کاج
نقش اسمت کاج قلبم را پریشان کرده است
داغ رسواییم جنگل را بیابان کرده است
تک درختی مانده ام تنها و زرد و نا امید
کاج هم می خشکد آری عشق طوفان کرده است
طعنه های عاقلان چون باد سوزان کویر
نوبهار آرزویم را زمستان کرده است
خواب جنگل هم قشنگ است از دلم آنرا نگیر
خواب تو تقویم زردم را بهاران کرده است
باز دستان تو را بر گونه ام حس می کنم
خاطراتت پیرمردی چون جوانان کرده است
ترسم از بی آبرویی نیست از چشمان توست
بسته و بازش دلم در بند و زندان کرده است
این همه حرف و حدیث و قصه ها و پندها
هیچ یک این درد بی درمان چه درمان کرده است
من نمی میرم اگر هم مردم از سودای توست
وعده ی جامی که دادی مرگم آسان کرده است
علی عشق – نمی دانم کی و کجا
تاریخ : پنج شنبه 97/10/13 | 1:54 صبح | نویسنده : علی عشق | نظر