بسم الله الرحمن الرحیم
کبوتر ها به جای دست هایت با ل آوردند
گمانم با دو بال کودکانه مادرت را بعد دفنت حال آوردند
کبوتر ها برای مادران مثل شما هستند
کبوتر ها همه مستند
زمانی در بلندای سپید آسمان در اوج پروازند
زمانی در زمین
وامانده ی یک دانه گندم
کبوتر ها چنین هستند
نمی دانم چه کردی با دل این مردم شبنم زده چون در مسیر راهپیمایی به یادت بچه ها ی خویش را دنبال آوردند
چه روشن بود رنگت بعد چندین روز تنهاییت در بین در و دیوار
نه
باورکن که بابا دوستت دارد
اگر چه چند روزی هست در آغوش خود بالا و پایینت نمی اندازد و بویت نکرده و نبوسیده گل رویت
نه
مادر هم فراموشت نکرده
دوستت دارد
ولی شاید برای آنکه خوابت از غم بابا و مادر برنیاشوبد
کسی جرأت نکرده تا ز راز غیبت بابا و مادر پرده بردارد
عزیزم مادرت آن سوی این دیوار
در آوار
و بابا رفته با یاران به رویاریی کفار
عزیزم بچه های کشور من دوستت دارند
برایت اینهمه اسباب بازی هدیه می آرند
ببین
اسباب بازی های شان را
بعضی از آنها برایت توپ آوردند
بعضی موشک و کشتی
اگر چه کاغذی هستند . . .
عزیزم بچه های کشور من خوب می دانند
که روزی هدیه ها شان
مثل صدها قصه جانی تازه می گیرند و
با فرزند های شهر تو همراه می گردند و . . .
علی عشق